مثنوی) مستمند و ثروتمند
سه شنبه, ۲ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۰۸ ب.ظ
دور هم اصحاب روزی حلقهسان
حضرت خاتم(ص) نگینی در میان
مرد ژندهپوشی از در دررسید
پس نخستین جای خالی را که دید
برگزید و یافت در آنجا قرار
از قضا پهلوی مردی مایهدار
مرد ثروتمند از او دامن کشید
چون رسولالله(ص) این حالات دید
گفت: "ترسیدی که آیا فقر او
بر تو چسبد، گیردت در خود فرو؟
یا که از دارایی و اموال تو
چسبد او را، کم شود از مال تو؟
یا لباست گردد آلوده به غیر؟"
هر سه را گفت: "ای رسولالله(ص)! خیر"
بار آخر گفت پیغمبر(ص): "بگو
پس چرا پهلو تهی کردی از او؟"
گفت: "میدانم که کردهم اشتباه
حال میخواهم به تاوان گناه
نصف مالم را به این مؤمن دهم
بلکه از بار خطای خود رهم"
مرد ژندهپوش امّا هدیه را
دست رد زد، جمع پرسیدش: "چرا؟"
گفت: "میترسم که من هم یک زمان
غرّه گردم، رد شوم از امتحان
مثل رفتاری که با من کرد این
با کس دیگر نمایم اینچنین".
۰۱/۱۲/۰۲