غزل) در بادیه
پنجشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۵ ب.ظ
با دلی حیران و سوزان می روم در بادیه
دل به دست و دست بر سر، سر یه فکر آتیه
یار و همدم نیست در این راه و مقصد ناپدید
هر طرف می بینم آن را نیست پیدا حاشیه
صبر بی صبر است از من می رود تا دوردست
چند مدّت بود در دستم به رسم عاریه
اعتراض اینک گشاید لب به رسم اعتراض
کـ: ای فلان! بر ما نگاهی نیست از آن ناحیه
خشم هم در خشم آمد، خستگی هم خسته شد
سرنوشتم شد غروب سرخ دشت ماریه
اینچنین ای خوب! خون ما بریزی مثل آب
لیک باز ای خوب می خواهی خودت از ما دیه
عهد کردی که تمام عهد ها را بشکنی
چون شود این عهد را هم بشکنی یک ثانیه؟
«دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا؟»
ورنه برخیزم نشینم گوشه ای یک زاویه
"شهسوار"ا! با که گویی چیست درد بی کسی؟
قصّه کوته کن که تنگ آید پس از این قافیه
۹۷/۰۴/۲۱