غزل) توفیق
سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۵۸ ب.ظ
«دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند»
گریه ام دیده و در جا شکلاتم دادند!
گوهری داشتم، از دست ستاندندم و جاش
اندر آن ظلمت شب آب نباتم دادند
همه آنقدر که باهوش و مؤدّب بودند
کیش کردندم و در خاتمه ماتم دادند
که تو را چه به غنی سازی ای مرد فقیر؟!
بعد هم وعدۀ تأمین ثباتم دادند
آب سنگین به چه کار آیدم؟ آن را بردند
جاش بستند شیلنگ، آب حیاطم دادند!
آن دو فروند هواپیما، این هم عزّت!
ارزشش داشت که اینگونه براتم دادند
هرکه این جمله نمی بیند، عینک بزند
اصل آن است کز آن جمله نجاتم دادند.
۹۶/۰۲/۱۹