غزل) حروفیه
شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ
هر صبح از غمت زده با آفتاب حرف
شب هم که طبق قاعده با ماهتاب حرف
خوابم ز دیده در شده و در رسید هم
از اشتیاق تو بزنم توی خواب حرف
«کرده کتاب حسن تو ما را کتابخوان»
«دارم برایت ای گل من! یک کتاب حرف»
حرفی نداشت حرف من، امّا ز رشک غیر
افتاد در دهان همه شیخ و شاب حرف
سیلاب شست جملۀ سیلابهای عمر
امّا نشد زدوده به وایتکس و فاب حرف!
گفتم: "عمل نکرده چرا حرف می زنید؟"
از هر طرف شدم هدف بی حساب حرف
دروازه های نقد اگر بسته شد چه باک؟
از پشت سر گشوده شده چند باب حرف
راه موفّقیّت از این پنج واژه بود:
تبلیغ، تیپ، جاذبه، جوجه کباب، حرف!
من که نداشتم، ولی آن کس که داشته ست
مشروع بود و نیست در این انتخاب حرف
تنها کمی ز جانب بی جنبه ها بپا!
تا در نیاورتد برایت -جناب!- حرف
در خاک باغچه همه را چال می کنم
زیباست، به که رخ بکشد در نقاب حرف.
۹۴/۰۹/۱۴